سلام دکتر

دکتر خیام معروفی

متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه وردپرس

در این قسمت یکسری توضیحات کوتاه در رابطه با پزشک نوشته میشود. برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

خدمات مرکز من

رزرو به صورت انلاین و تلفنی

سوابق تیم ما

این موها رو کجا سفید کردیم؟
سال 96 تا اکنون
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ.
سال 96 تا اکنون
سال 97 تا 98
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ.
سال 97 تا 98
سال 99 تا 1402
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ.
سال 99 تا 1402
در حال حاضر
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ.
در حال حاضر

سوابق تیم ما

آخرین محصولات سایت

مسواک جی یو ام

تومان29.000

قرص خوشبو کننده دهان

تومان10.000

خمیر دندان اکتیدنت Complimax

تومان109.000

آخرین مقالات سایت

نظرات ارزشمند شما

در خدمت شما هستیم

جان دویی

برنامه نویس

پیر مردی هر روز تو محله می دید پسر کی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیر مرد کرد و گفت: شما خدایید؟! پیر مرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم…

حافظ شیرازی

شاعر

پیر مردی هر روز تو محله می دید پسر کی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیر مرد کرد و گفت: شما خدایید؟! پیر مرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم…

خیام معروفی

برنامه نویسی

پیر مردی هر روز تو محله می دید پسر کی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیر مرد کرد و گفت: شما خدایید؟! پیر مرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم…